مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اخبار18ماهگی

دیگه شبا زود نمیخوابی و اگه خیلی خسته باشی شاید 10 بخوابی.تو این ماه خیلی اذیت شدی و شبا بیقرار بودی چون دو تا دندون پایین در آوردی و دو تا دندون آسیا بالا. صبحا که میری خونه مامان جون وقتی خوابت بیاد میری تو بغل مامان جون لم میدی تا خوابت ببره و انقدر به مامان جون عادت کردی که صداش میکنی مامان.دیگه از تخم مرغ بدت نمیاد و هر چند اذیت میکنی تا بخوری ولی بالاخره میخوری و کلا همه وعده های غذاییتو فقط 2 تا قاشق اول رو بدون حرف و حدیث میخوری ولی قاشقای بعدی رو  .بیشتر از قبل عاشق آب بازی و حمام شدی و وقتی میریم پارک با تنها چیزی که میتونیم چند دقیقه بشونیمت اینکه یه کم آب بزاریم جلوت.خیلی کلمه های جدید بلد شدی:حموم,هاپو,انگور,میمی,گردو,دیر(ش...
26 مرداد 1393

18ماهگیت مبارک

دستــــــــــــــــــــــــــــــــ جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ هورااااااااااااااااااااااااا ,مانی گل پسر 18 ماهه شد  ...
26 مرداد 1393

دهمین مسافرت

روز قبل از عید فطر با عمو سید اینا رفتیم سمت کلاردشت.ساعت 6 عصر راه افتادیم ولی انقدر جاده شلوغ بود که حدود 4 صبح رسیدیم کلاردشت.با اینکه زمانش طولانی بود ولی خیلی پسر خوبی بودی و تا رسیدیم توی ویلایی که از قبل کرایه کرده بودیم انگار نه انگار که ساعت 4 و شما تو ماشین خواب بودی,سریع رفتی کنترل تلویزیونو برداشتی و مشغول روشن کردنش شدی ,حالا ما خسته بودیم و میخواستیم بخوابیم تو هم که خواب از سرت پریده بود و مشغول بازی بودی,بالاخره ساعت 5:30 خوابیدی.یه روز رفتیم دریای عباس آباد و تو کلی آب بازی کردی ولی سامیار دوست نداشت تو آب بیاد مثل دفعه اولی که تو دریا رو دیدی و آخرش هم با گریه برگشتی چون از آب دل نمیکندی.یه روز دیگه هم رفتیم پارک رودبارک ول...
11 مرداد 1393
1